گاهی احساس میکنم....

گاهی احساس میکنم خیلی از خودم دورم 

گاهی یه دفه از خودم بدم میاد 

گاهی مثل الان که یه پیرمرد 73ساله از در اومد داخل و گفت خانم دکتر میشه یه فشار از من بگیرید و من بدون نگاه به چشماش گفتم آقا اینجا که درمانگاه یا مطب نیست...برای فشار گرفتن برید درمانگاه....... 

که چشمم در چشماش گره خورد و بعد نگاهم به لباس مندرسش افتاد.....

یه آن خالی شدم 

 

چرا این رفتار رو کردم؟؟ 

چون از کارم اینجا ناراضیم؟ 

چون از صبح اعصاب نداشتم؟ 

چون دیشب مانی خوب غذا نخورد؟ 

چون با محمد یه بحث تکراری داشتم که به نتیجه نرسید؟ 

چون انگشت دست مامان درد میکنه و دیروز نتونستم ببرمش دکتر ارتوپد؟ 

چون سرم به شدت درد میکنه و در حال انفجاره؟ 

خاک به سرت 

هردلیلی داشتی 

حق نداشتی بدون نگاه به چشماش با حرفت دلش رو بشکونی  

خوبه بازم از چشماش فهمیدی که دلش رو شکوندی

خاک... 

گفتم ببخشید حاج آقا بشینید فشارتون رو بگیرم 

نشست 

کاف رو که رو دستش بستم با پر شدن کاف احساس کردم منم دارم خفه میشم  انگار این کاف بجای بازوی اون دور گردن من بسته شده بود

با خالی شدنش منم یه آن برگشتم 

گفتم فشارتون 13روی 8هستش 

تشکر کرد و گفت 

پیر شی دخترم!  

(نمیدونم دعا بود یا....)

 

و رفت 

ولی ذهن درگیر من موند و اینکه چی شد 

از اون همه آرمانی فکر کردن رسیدم به اینجا که  

از یه پیرمرد 73ساله فشارخون رو که ساده ترین کار پزشکیه به زور بگیرم..............

نظرات 5 + ارسال نظر
مهندس بیسواد یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 12:53 ب.ظ

مواظب خودت باش

فک کنم بهترین پیشنهاد بود...

پرچانه یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://forold.blogsky.com/

دوم

برای من همیشه اولی دوس جون

پرچانه یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 02:54 ب.ظ http://forold.blogsky.com/

متاسفانه گاهی اوقات تو شرایط کاری پیش میاد غصه نخور همین که زود متوجه رفتارت شدی خدا رو شکر
آمارت هم که درست شد

ممنون
به لطف شما درست شد عزیزم

مثل هیچکس دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 12:32 ب.ظ http://roozhayebibargi.blogfa.com

این مسایل در هر کاری پیش میاد. مثل من که یک هفته هست ناراحت اون دانشجویی هستم که به خاطر همه مسائلی که ذهنمو قفل کرده بود به حرفاش بی اعتنایی کردم و دلخور شد و از کلاس بیرون رفت.
می فهمم چی میگی. اما کاش اون آدمایی که این رفتارارو می بینن کمی درک می کردن که تو هم یه آدمی مثل بقیه. اونوقت ازت به دل نمی گرفتن.
مطمئنم اون پیرمرد هم درکت کرده مانا چون ناپختگی مارو نداره.

مرسی
خوشحالم که اینقد خوب درکم میکنی

مهران دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 05:22 ب.ظ

هر چی میکشیم از دست شما دکتراست دیگه یه کم از مهندسا یاد بگیرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد