فعلا خداحافظ

سلام 

یه مدت که احتمالن طولانی هم بشه نمیام اینجا!!!!!!!!!!! 

ولی سعی میکنم به تموم دوستای خوبم سر بزنم 

پس فعلا بای بای 

به امید دیدار

بهشت هم اودکلونت رو داره بابایی؟

دیشب خوابت رو دیدم 

یعنی دیشب اومدی تو خوابم.......... اومدی پیشم.......... 

توی خونه باغ بودیم و تومثل همیشه خندون و تر و تمیز 

کلی باهات حرف زدم که انصافن خیلیهاش رو الان یادم نیست.. 

داشتی درختهارو اب میدادی و من نگات میکردم انگاری 5یا 6 ساله بودم  

دویدم و گفتم بابایی 

-جان بابایی 

-سیب گلاب میخوام.......... 

یه سیب از درخت کنار دستت کندی  

یه گاز بهش زدم وهرهر خندیدم و هی دورت دویدم گفتی نکن بچه میفتی خندیدم وچرخیدم و چرخیدم.......... 

اومدی بالا روی بالکن نشستی و منم دویدم پهلوت نشستم  

همون بوی خوب ازت میومد بوی همون اودکلونه که رنگش بنفش بود و روش یه حالت ابرو بادی خاکستری داشت  

اومدم بشینم روی پاهات.......ولی بزرگ بودم انگار.......... انگار 20سالم بود و انگار یادم اومد که.....رفتی......که .....نیستی.........که......... 

سرم رو گذاشتم رو ی زانوهات که جمعشون کرده بودی.....انگار گریه میکردم و انگار دستت بود که از رو ی موهام کشیده میشد تا پشت گردنم.....زمان نبود یا اگه بود ایستاده بود انگار....... 

تا آخر دنیا میخواستم همینطور بمونه......... 

با یه لرزش در کل بدنم بیدار شدم .......بوی اودکلونت توی اتاقم پیچیده بود ......... 

دوباره چشمام رو بستم.........بازم احساس میکردم پیشتم و اون بوی عزیز...اون خاطره ها. 

موبایل لعنتی با این زنگش .....کاش زمان ایستاده بود و پیشت بودم......اه .......این زنگ لعنتی .......این کار لعنتی...........