امروز قراربود من سرچ کنم برای کنفرانسی که هفته آینده دارم
نمیدونم چطورسرازاینجادرآوردم؟؟؟؟!!!!
پستهای قدیمی روخوندم
باورم نمیشه سه سال و اندی گذشته باشه!!!!
وقتی از اینجا رفتم برنامه ریزی میکردم برای تخصص .......
به وبلاگ دوستای قدیمی هم سر زدم و دیدم خیلی ها مثل من انگار بیخیال نوشتن شدن
درهرحال عمر گران میگذرد خواهی نخواهی................
سلام
یه مدت که احتمالن طولانی هم بشه نمیام اینجا!!!!!!!!!!!
ولی سعی میکنم به تموم دوستای خوبم سر بزنم
پس فعلا بای بای
به امید دیدار
دیشب خوابت رو دیدم
یعنی دیشب اومدی تو خوابم.......... اومدی پیشم..........
توی خونه باغ بودیم و تومثل همیشه خندون و تر و تمیز
کلی باهات حرف زدم که انصافن خیلیهاش رو الان یادم نیست..
داشتی درختهارو اب میدادی و من نگات میکردم انگاری 5یا 6 ساله بودم
دویدم و گفتم بابایی
-جان بابایی
-سیب گلاب میخوام..........
یه سیب از درخت کنار دستت کندی
یه گاز بهش زدم وهرهر خندیدم و هی دورت دویدم گفتی نکن بچه میفتی خندیدم وچرخیدم و چرخیدم..........
اومدی بالا روی بالکن نشستی و منم دویدم پهلوت نشستم
همون بوی خوب ازت میومد بوی همون اودکلونه که رنگش بنفش بود و روش یه حالت ابرو بادی خاکستری داشت
اومدم بشینم روی پاهات.......ولی بزرگ بودم انگار.......... انگار 20سالم بود و انگار یادم اومد که.....رفتی......که .....نیستی.........که.........
سرم رو گذاشتم رو ی زانوهات که جمعشون کرده بودی.....انگار گریه میکردم و انگار دستت بود که از رو ی موهام کشیده میشد تا پشت گردنم.....زمان نبود یا اگه بود ایستاده بود انگار.......
تا آخر دنیا میخواستم همینطور بمونه.........
با یه لرزش در کل بدنم بیدار شدم .......بوی اودکلونت توی اتاقم پیچیده بود .........
دوباره چشمام رو بستم.........بازم احساس میکردم پیشتم و اون بوی عزیز...اون خاطره ها.
موبایل لعنتی با این زنگش .....کاش زمان ایستاده بود و پیشت بودم......اه .......این زنگ لعنتی .......این کار لعنتی...........
سلام
اینجانب مانا اعلام میکنم در سلامت کامل به سر میبرم
فقط سرم شلوغ بووووووووووود حسابی
بعدش هم تازگی ها نت ادارمون به علت حملات سایبری دشمنان قطع میباشد!!!!!!!!!!!!نت خونمون هم خراب میباشد
مثلا شوهرمان مهندس کامپیوتر میباشد خیر سرمان!!!!!!!!!!!!!!
مرسی از همه دوستای گلم که به یادم بودن ایشالا به زودی یک آپ آبرومندانه انجام میدهیم!!
آخر هفته گذشته به خوندن کتاب(( خاطرات صد در صد واقعی یک سرخپوست پاره وقت ))گذشت
کتاب خوبی بود و ازش لذت بردم
جمله هایی زیبا کم نداشت و در قالب طنز حرفهای قشنگی زده بود
یکی از جمله های قشنگش به نظر من این بود:
ما فقیریم........ میدونید فقر یعنی چه؟؟؟ بذارید فرمول ریاضیش رو براتون بگم:
شکم خالی+ یخچال خالی = فقر !!!!!!!!!!
خیلی به دلم نشست.........
شما برای فقر یا چیزای دیگه فرمولی سراغ دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟